دفتر قطره های بارون

طلا می نویسد !!

دفتر قطره های بارون

طلا می نویسد !!

سام !
 
امروز صبح یعنی میشه گفت نصفه شبی ساعت 3.55 بارون بارید چه بارونیییی تا 4.20 بِکوب بارید اونقد خوب بود . دلم بارونی شده بود 
 
نوشی جون جاتو حسابی خالی کردماااا
 
دیروز رفتیم یونی آخر سر ! ولی یه جورییی بود خوشم نیومد. کلاسمون تشکیل نشد تا 6 کلاس داشتیم . گفتیم چیکار کنیم بعدش ! تصمیم گرفتیم منو تیتا ( دوستم ) بریم یه کوچولو بگردیم. البته خرید هم داشتیم.... نزدیکای 6 بود دیدم دَدی داره به گوشی میزنگه منم خوب سر کلاس بودم جواب ندادم     6.10 بود جواب دادم که دارم میرسم و ازین حرفا ا ا ا ... بیچاره دَدی اومده بود نزدیکای یونی دنبالم که من تنها برنگردم ولی من کجا بودمو اون کجا ا ا ا
 
خلاصه گفتم من میرم خونه و ازین حرفا. رسیدم خونه به نوشی زنگ زدم. اول با مامانیش حرف زدم .... مامانش اونقد نازه ه ه نمیدونین   بهد از خونه آبیش نوشی خانوم تشریف آوردن و یکم حرفیدیم آخر سرم غیبیت کردیم  ازین و اون خوب اگه غیبت نباشه که اصلا " نمیشه مگه نه ؟! خلاصه یکم حرفیدیم . نازی اونقد دلم تنگیده بود بهت ت ت
 
دیشب هرکار میکردم خوابم نمیبرد که نمیبرد. دیوونه شده بودم . به تیتا اس دادم که بیداری ؟ دیدم اونم مثه منه!  یهو گرم م میشد یهو سرم میشد نفهمیدم آخر سری چه مرگم بود ؟
 
نزدیکای ساعت 6 بود که کم کم خوبم برد... ولی مگه گذاشتن بخوابم ؟ دَدی بیدار شدنی دید توی هال روی مبل خوابیدم بیدارم کرد.... میگم آخه با من چیکا داری بذار بخوابم دیگهههه ... تازه دوباره خوبام میبرد که تِلمون زنگید ساعت 8.30 آخه میگم شما کار و زندگی ندارید این موقع زنگ میزنید خونه مردم؟
 
دیدم مامی داره میحرفه... مگه صداش گذاشت من بخابم... ماما بزرگم بود ... ساعت 9.45 بود بازم خوابیدم. از رو نمیرماااا تا 11 خوابیدم   که ایندفعه هم تیتا تک زد و بیدارم کرد. گفتم نه انگار امروز خواب نیومده بهم بیدار شدم.
 
از وقتی ام بیدار شدم اون یارو ( مزاحمه ) اس داده تا الان که در خدمت شمام...   نمیدونم چیکار کنم !؟
 
درسامم نخوندم هیچی . گفته بودم تعطیلات یکم میخونم که نشد . باید بخونم... چون دیگه  این فرق میکنه.
 
خلاصه ، خونه منم خوب تبلیغ کنید دیگه ه ه . هرچند مثه خونه های شما نیست ولی خوب دیگه
  
این پُــست مربوط به هفته پیش میشه
 
فعلا " . . .
 
پ - ن :دلم پُر بود از حرف ولی ...
 
پ - ن : اگه یه روز حس کردی نبودن یکی بهتر از بودنشه چشاتو ببند ولی اگه چشات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی
نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی جمعه 21 فروردین 1388 ساعت 15:26 http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

[ بدون نام ] جمعه 21 فروردین 1388 ساعت 18:33 http://www.enekaseab.blogsky.com

این متن آخری رو هستم.همش قشنگ بود.به منم سر بزن اگه دوست داشتی.خوشحال میشم.

نوشی جمعه 21 فروردین 1388 ساعت 18:54 http://taMeshki.com

دیدی چی کار کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟

ی کم دقت کن :ی

خوبی ؟

وای اره چقدی غیبت کردیم ..

من که به مامانت نمیگم کجا بودی ؟ :ی

طلا .. میگما ... این مزاحمرو بچسب ...

کیس خوبیه :ی

نوشی جمعه 21 فروردین 1388 ساعت 18:55 http://taMeshki.com



هوم .. تینا کیه ؟


شناسنامه بده بینیم :ی

اخ اخ ادم چه حرصش میگیره ها !!

اوف میدونم :ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد