-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردین 1388 17:37
سلام خیلی خستم خیلی.... هفته بدی رو پشت سر گذاشتم شنبه توی یونی ، تصادف بدی رخ داد که 3 تا از دخترای یونی . . . . سرویس هامون خیلی بد سوار میکنن. انگار همه گوسفندن همچین میچپونن توی سرویس که به زور آدم خودشو کنترل میکنه... منم بعضی وقتا که میبینم خلوته سوار میشم ولی مامی نمیذاره با تاکسی برم میگه از جهات دیگه امن نیست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 فروردین 1388 15:16
سام ! امروز صبح یعنی میشه گفت نصفه شبی ساعت 3.55 بارون بارید چه بارونیییی تا 4.20 بِکوب بارید اونقد خوب بود . دلم بارونی شده بود نوشی جون جاتو حسابی خالی کردماااا دیروز رفتیم یونی آخر سر ! ولی یه جورییی بود خوشم نیومد. کلاسمون تشکیل نشد تا 6 کلاس داشتیم . گفتیم چیکار کنیم بعدش ! تصمیم گرفتیم منو تیتا ( دوستم ) بریم یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 فروردین 1388 14:18
سلِم خوبین؟ نمیدونم دلم یهو تنگ شد اومدم اینجا خوب جای دیگه نداشتم که حرف بزنمو رو مُخشون راه برم خوووووب اصَن نفهمیدم این سیزده روز عید کی شروع شد و یکروز دیگه تموم میشه. نه اینکه خوش گذشت ا نه ولی خوب ... مامان بزرگ برگشت خونشون. منم هر روز با زور ساعت 11 بیدار میشدم از خواب چیکار کنم خوب تعطیلاته دیگه... ولی خداییش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفند 1387 22:34
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفند 1387 22:08
سلام خوبین؟ یادم نی کی اومده بودم دفه آخر اوف نمیدونین این کام لعنتیییییی کار که نمیکنه. هرکار کردم گفت این تو بمیری ازون تو بمیریا نیست که نیست . میگم این دیگه عمرشو کرده ولی خودم میگمو خودم میشنوم خوب ددی هم حق داره نشنوه دیگه به نفش نی اونقده دلم تنگیده بوددددد. دانشگام تعطیله. یه ماه تعطیلییی فِک کن ... میترکم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 بهمن 1387 23:34
بازم سلام ! خوبین که؟ امیدوارم. امروز بعد از مدتها بالاخره این طلســــم ِ شکست و ما تشریف بردیم دانشگامون. وااااااای اونم چه دانشگاهییییی همه قیافه جدیدا بودن هیچکی آشنا نبود :دی آخه انگار ثبت نام ورودی جدیدا بودشو ازین چیزا... ماآم که خودمون پیشکسوتیمو ازین حرفا وای نمیدونین همچین نیگا میکردن حالم بهم میخورد راستی...
-
..
دوشنبه 28 بهمن 1387 13:40
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمن 1387 12:47
سام ...! چطورین یا بهترین؟ امروز نتونستم برم دانشگاه آخه سه روز پیش یه آیس پک نوش جون کردم و الان صیدام از تَه چاه درمیاد دلتون سوخت بهم نه؟ میدونم آخه مشکل اینه که دکترم نمیرم آخه از میل کردم آمپول یه جورایی نمیترسماااا نه من دختر شجاعیم میدونم ولی خوب دیگه ولی بعد از 20 روز خودمو آماده کرده بودم برم دانشگاه ولی ضد...
-
سلام
جمعه 25 بهمن 1387 23:49
سلام خوفین؟ من طلا هستم و امروز از دوست جونم مهرنوش خانومی خواستم اینجا واسم ی خونه بسازه و قول دادم که غمگین نباشه البته سعی میکن :دی میدونین تا حالا خونه ایی که اینجوری توش صمیمی بخوام بنویسم نداشتم. ولی دوست دارم ازین به بعد همه چی توش بنویسم. سخته اولش میدونم ولی باید بتونم.... نمیدونم چرا ولی دوست داره حس غریبی...