دفتر قطره های بارون

طلا می نویسد !!

دفتر قطره های بارون

طلا می نویسد !!

سلام  

 

خیلی خستم خیلی.... هفته بدی رو پشت سر گذاشتم   

 

شنبه توی یونی ، تصادف بدی رخ داد که 3 تا از دخترای یونی  . . . .  سرویس هامون خیلی بد سوار میکنن. انگار همه گوسفندن  همچین میچپونن توی سرویس که به زور آدم خودشو کنترل میکنه... منم بعضی وقتا که میبینم خلوته سوار میشم ولی مامی نمیذاره با تاکسی برم میگه از جهات دیگه امن نیست  خوب اونو راس میگه ولی خوب منم بهش نمیگم با تاکسی میرم میگم با سرویس میرم و برمیگردم

آره 3 تا از دخترهای دانشگاه توی اون تصادف رفتن... سرویس نقص فنی داشت و ترمزش نگرفته . تا الانم 2 تا از اونا توی کُــما هستن... صحنه رو از نزدیک دیدم چون من خودم با اون سرویس نرفتم و منتظر بعدی شدم که اگه میرفتم معلوم نبود جز کدوم دسته بودم   

 

وقتی دیدم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که بیچاره خانوادش... چطوری بهشون خبر دادن که دخترتون صبح اومد دانشگاه و الان..... خیلی سخته. آخه یه جریانیم مثه همین سال 85 اتفاق افتاد ولی هیچکی کاری نکرد ولی این دفعه اوضاع فرق کرد.... 

 

فرداش یعنی 1شنبه تحصُن شد دانشکاه و از ساعت 10 کلاسها تعطیل شد و تا ساعت 7 عصر اونجا بودیم. همه یک صدا بودیم و اعتراض  ... همه میخواستن رئیس دانشگاه بیاد با فرماندار و رئیس شرکت واحد و مسئولها که تا ظهر هیچکدوم نیومدن.... آخرسر وقتی دیدن این دیگه مثه قبلیا نیست ساعت 6 رئیس دانشگاه اومد و هیچ حرفی نتونست بگه... خوب حرفیم نداشت بگه . هیچی نمیتونست بگه . انگار همه به خونش تشنه بودن 

 

بهش 72 ساعت فرصت دادن تا درخواستهای همه رو قبول کنن و طومارمونو امضا کنن که دیروز ساعت 12 بازم تحصن بود تا نتیجه بگیریم  و رئیس اومد گفت همشو امضا کردم و ازین حرفا....  

 

ولی چه فایده؟! وقتی 3 نفر  ازین دنیا میرن چه فایده داره!؟ به خونوادشون چه فرقی میکنه غیر ازینکه ناراحتشون چن برابر میشه...  با هزار تا امید و آرزو دخترشون اومده بود دانشگاه. و یکیشون ورودی جدید بود

 

خیلی خستم... از هرنظر . احتیاج دارم به آرامش ولی.... 

  

هفته خوبی داشته باشید 

 

پ - ن : . . .  

نظرات 4 + ارسال نظر
نیما پنج‌شنبه 27 فروردین 1388 ساعت 17:40 http://signel.blogfa.ir

جالب بود امیدوارم همیشه موفق باشی

ممنونم که اومدی پیشم

نوشی پنج‌شنبه 27 فروردین 1388 ساعت 21:04 http://taMeshki.com

چی شد ؟


ریز نوشتی ...

دفه قبل بهتر بود

باز بخونم بیام !!

یعنی چی ریز نوشتی نوشی جون؟

اووووف

خستم همین

بی تا شنبه 14 شهریور 1388 ساعت 21:12 http://bitsin.persianblog.ir

آهای فلانی
فردا که میآیی
برایم کمی خدا در کوله بارت می گذاری؟
اینجا کمبود خداست
راستی برایم یک فنجان باران هم بیاور
چشمانم از خواب زمستانی پف کرده
حالا که زحمت میکشی یک قاشق هم بیاور
میخواهم از این زندان دنیا فرار کنم!!

بانو تمشکی پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 20:30 http://Tameshki.com


سام
شرمنده چند روزی نبودم.
در اسرع وقت جواب کامنت ها رو می دم.
[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد